مسیحا جانمسیحا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

دنیای مسیحا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوروز

               نوروزتان مبارک                                                                 ...
5 فروردين 1393

این روزها...

بعد ار مدتی غیبت دوباره اومدیم.... این روزها  که حال و هوای بهار کم کم  داره تو خیابونا دیده میشه  منم یه جورایی  این روزها رو حس می کنم و به دیدن خیابونا علاقه مند شدم طوری که وقتی مامان یا بابا آماده رفتن میشن منم سریع سراغ کفش و جورابم میرم که منو هم با خودشون ببرن بعضی مواقع موفق میشم و باشون میرم و خیلی وقتا هم با یه چیزی سرگرمم می کنن و یه جورایی قالم میذارن          این روزها دامنه کلماتی که حرف میزنم وسیع تر شده و به هر نحوی منظورم (رو به طرف میرسونم( البته این زبان فقط تخصص خودمه و در هیچ جای دنیا کاربرد نداره    ...
5 اسفند 1392

یک ساله شدم

  امروز ساعت 12 ظهر دقیقا من یک ساله میشم و همانطور که قبلا گفتم جشن تولد من تقریبا یک ماه زودتر برگزار شد ، داستان اینجوری بود که چون از یه طرف تولد من با ماه محرم همزمان شد  و از طرف دیگه چون من یکی یه دونه هستم و برای بابا و مامان خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی عزیزم   و دوست داشتند که حتما برای اولین سال تولد اولین فرزندشون جشن بگیرن لذا طی یه حرکت خودجوش تصمیم گرفتن که قبل از محرم و در شب عید غدیر جشن تولد بگیرن اونم نه یه جشن کوچک خانوادگی بلکه یه جشن تقریبا بزرگ که مخصوص همه باشه یعنی کل خانواده ها نه فقط بچه هاشون، اون هم به همراه دعوت از یه گروه موسیقی خوب ، بله بر این اساس شد که یه هفته قبل از ع...
8 آذر 1392

تولد پیشاپیش

من این روزا تغییر رو خیلی حس می کنم و با اتفاقهایی که افتاده و رفتارهایی که جدیدا یاد گرفتم این حس به واقعیت خیلی نزدیکتر میشه مثلا اینکه الان من پنج تا دندون دارم و خیلی غذاهای جدید می تونم بخورم ، یا اینکه با کمک اجسام می تونم پاشم و یک قدم بردارم  یا به راحتی چهار دست وپا از پله های داخل  خونه بالا برم  و مامان و بابا رو مجبور کنم  که هر لحظه مواظب باشن که تنهایی از پله ها بالا نرم و خیلی کارای دیگه...... اینا رو گفتم که به یه چیزی برسم اونم اینه که پس فردا من یک ساله میشم و چون تولد من با ایام محرم همزمان شد بابا و مامان قبل از محرم یه جشن تولد تقریبا بزرگ  برام گرفتن که پست مربوط به این جشن رو تو روز تولدم میز...
6 آذر 1392

اولین محرم من

سلام من به محرم به کربلا و جلالش به لحظه های پر از حزن و غرقِ درد و ملالش سلام من به محرم به حال خسته زیتب به بینهایت داغ دل شکسته زینب سلام من به محرم به دست و مشک ابوالفضل                             به نا امیدی سقا به سوز اشک ابوالفضل                                     سلام من به محرم به گاهواره اصغر   به اشک خجلت شاه و گلوی پاره اصغر   سلام من به محرم به شور و حال عیانش  سلام من به حسین و به اشک سینه ز...
17 آبان 1392