تب نابستون
هفته گذشته یکباره هر دو سه ساعت یه سرفه می کردم اولش فقط سرفه بود ولی کم کم تب هم به اون اضافه شد ، مامان و بابا هم سریع منو بردن مطب دکتر دکتر پس از یه سری معاینه گفت به علت گرما و سرما شدنه چیز مهمی نیست یه سری دارو نوشت و گفت مرتب استفاده کنه تا سریع خوب شه ، گفتم ای بابا چه زود دارویی شدیم خلاصه دو روز گذشت حال من چنان تفاوتی نکرد بعدازظهر چهارشنبه بود که درجه تب رو به بالا می رفت اولش شد سی وهشت بعد شد سی و هشت و نیم ، دیگه استامینفون و پاشویه هم اثر نداشت یه دفه دیدیم از سی و نه هم گذشت یه بلوایی به پا شد و منو سریعا رسوندن به بیمارستان ، تو بیمارستان تبم حدود چهل درجه بود که دکتر گفت باید بستری بشه و پرستارا ریختن سرم و شروع کردن به تزریق و رگ گرفتن و پاشویه و... ، وقت رگ گرفتن رگ دستم پیدا نمیشد و یه جورایی دستامو سوراخ سوراخ کردن این وسط خانم دکتر هم داشت مامان وبابا رو دلداری می داد که داشتند زار زار گریه می کردند خلاصه بعد از هفت ماه که تو بیمارستان متولد شدم دوباره گذرم به بیمارستان خورد وبستری شدم و منو از اورژانس انتقال دادن به بخش اطفال ، آره عزیزان سه روز بستری بودم و تو این مدت همش تب بود و پاشویه و تزریق و پرستار ای مهربون ، تو این مدت بابا و مامان هردو پیشم بودند و چون بخش اطفال بود بابا رو راه نمی دادند که هر جور بود شبا پیشم می موند که خودش یه داستانی بود ، بلاخره دکتر تشخیص داد که حال من خوب شده و دستور ترخیص داد و این بود ماجرای تب تابستونی من
حالا بعد از این خبر نسبتا بد یه خبر نسبتا خوب هم بدم که تو مسابقه نی نی وبلاگ تا الان من رتبه سوم هستم تازه تلاش می کنم با کمک دوستان برم بالاتر