یک ساله شدم
امروز ساعت 12 ظهر دقیقا من یک ساله میشم و همانطور که قبلا گفتم جشن تولد من تقریبا یک ماه زودتر برگزار شد ، داستان اینجوری بود که چون از یه طرف تولد من با ماه محرم همزمان شد و از طرف دیگه چون من یکی یه دونه هستم و برای بابا و مامان خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی عزیزم و دوست داشتند که حتما برای اولین سال تولد اولین فرزندشون جشن بگیرن لذا طی یه حرکت خودجوش تصمیم گرفتن که قبل از محرم و در شب عید غدیر جشن تولد بگیرن اونم نه یه جشن کوچک خانوادگی بلکه یه جشن تقریبا بزرگ که مخصوص همه باشه یعنی کل خانواده ها نه فقط بچه هاشون، اون هم به همراه دعوت از یه گروه موسیقی خوب ، بله بر این اساس شد که یه هفته قبل از عید غدیر دست به کار شدن برای فراهم کردن مقدمات ، چون خونه خودمون از بیشتر فامیل دور بودیم برا همین تصمیم گرفتن که جشن خونه مامان بزرگ یعنی مامان بابایی برگزار بشه و همون روز هم از یه گروه موسیقی دعوت کردن یا بهتر بگم نوبت گرفتن چون شب عید غدیر گروه موسیقی گیر نمیومد ، به علت کمبود وقت هم نتونستن تم خاصی رو انتخاب و ابزارش رو فراهم کنن و این باعث شد که خودشون کارت دعوت و بقیه لوازم رو طراحی کنن ، خلاصه ما بار سفر بستیم و رفتیم خونه مامان بزرگ و شب جشن فرا رسید البته مهمونا از ظهر سر و کلشون پیدا شد و گروه گروه از راه می رسیدند تا اینکه ساعت 7 شب تقریبا همه اومدند و جشن شروع شد و چون جمعیت زیاد بود نتونستیم جشن رو طبق برنامه اجرا کنیم و حتی نتونستیم جوری که می خوایم فیلم و عکس بگیریم البته ما هم ریاد سخت نگرفتیم چون مهمونا خیلی داشت بهشون خوش میگذشت ساعت 9 از مهمونا پذیرایی کردیم و جشن هم تا ساعت 11 ادامه داشت ، من خودم که اواخر جشن خوابم برد ولی بقیه فکر کنم تا ساعت دو و سه بیدار بودن ، به هر حال این بود خلاصه ای از اولین جشن تولد من
در ادامه چندتا عکس از تولدم میزارم ، بیشتر عکسا رو نمیشه این جا گذاشت ولی بابایی گفته اگه وقت کنه یه کلیپ از جشن بسازه که اگه درست کرد حتما تو یه پست میزاریم
برای دیدن بقیه تشریف ببرید ادامه مطلب......
این کارت دعوت و ریسه ها که با عجله فراوان خودمون طراحی کردیم
راستی شعر کارت دعوت هم بابایی زحمتش رو کشید
اینم کیک تولد
اینجا هم به همراه دختردایی پارمیدا تو آغوش دایی مهردادیم که تازه رسیده بودن
و اینجا هم با کمک عمو عرفان دارم وسط جمعیت می رقصم