واکسن دو ماهگی
سلام به همه ، قبل از همه چیز بگم من یه ماه دیگه هم بزرگتر شدم اره خدمتتون عرض می کردم که من تو حال و هوای شادی دو ماهگیم بودم که یه دفعه بابایی از سر کار اومد خونه، متعجب شدم که خدایا چه خبره که بابایی این موقع روز اومده خونه آخه هنوز ساعت 9 صبح بود بعدش یه قطره بد مزه بهم دادند که اولین بار بود مزشو حس می کردم اینقده بدمزه بود که داشتم گیج میزدم بعد هم منو آماده بیرون رفتن کردن ، دیگه فهمیدم که واقعا امروز یه خبرایی هست تو همون احوال خوابم برده بود وقتی بیدار شدم دیدم تو یه مرکز بهداشت هستیم ، فهمیدم که ای دل غافل میخوان منو واکسن دو ماهگی بزنن یه دردی کشیدم که نگو و نپرس ، خلاصه اومدیم خونه هر شش ساعت یه بار از اون قطره بهم میدادن ، اول کمپرس سرد گذاشتن بعد کمپرس گرم ، و مدام تبمو چک می کردن
شب که شد یه خورده تبم بالا رفت مامان و بابا هم تا خود صبح بیدار موندن و هر ده دقیقه یه بار تبمو چک می کردن برای اطمینان با دو تا دماسنج یکی دیجیتالی و یکی معمولی ( عکس بالا )
بله نتیجش این شد که فهمیدم این دنیا بجز خوشی و شادی بعضی وقتها هم درد و ناخوشی داره ، درسته که یه روز درد کشیدم ولی درعوض خیالم راحته که یه عمر مریض نمیشم