مسیحا جانمسیحا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دنیای مسیحا

دس دسی

پسری داریم که ماهه، عزیز دل باباست               دوسش داره مادرش ، چون که زرنگ و داناست                                 دس بزنین براش که خیلی آقاست گل پسره ماشالله ، تاج سره ماشالله                 از همه چی با خبره چشم نخوره ایشالله                                دست دست دست ، دست بزنین د یالله  بله دوستان این شعریه که عمو پورنگ میخونه و من با این شعر  که خیلی دوسش دارم  برای اولین ...
24 مهر 1392

دندون

سلام سلام سلام و هزارتا سلام به همه دوستای گلم به سلامتی و با سلام و صلوات تعمیرات مخابرات تموم شد و اینترنت ما هم وصل شد و ما هم برگشتیم تو مدتی که نبودیم دوستان بسیار محبت کردن و کامنتهای زیادی گذاشتن ولی متاسفانه نتونستیم جواب بدیم که ضمن عذرخواهی ، در اسرع وقت خدمت همه دوستان میرسیم . در این مدت خیلی کارای جدید یاد گرفتم و اتفاقهای جدیدی تو دنیای من رخ داده که به مرور میام و براتون تعریف می کنم و اولین اتفاق اینه :  بله من به جمع کباب خورا اضافه شدم  و با فاصله زمانی دو روز دو تا دندون درآوردم که تلاشهای شبانه روزی بابا و مامان برای عکس انداختن از این به قول خودشون مرواریدها نتیجه نداد که نداد  چون اینجانب به محض...
30 شهريور 1392

نتایج نهایی مسابقه

رتبه اول       سر انجام پس از یک ماه ونیم تلاش بی وقفه نتایج جشنواره تابستانی نی نی وبلاگ اعلام شد و من در این جشنواره  از بین 752 شرکت کننده با تعداد 1728 رای رتبه اول رو بدست آوردم  ، از همه عزیزانی که لطف کردن و  به من رای دادن تشکر می کنم و امیدوارم که یه روزی بتونم محبتهایشان را جبران کنم ، ما در این مدت به بیش از پنج هزار سایت و وبلاگ سرزدیم که خیلی از این عزیزان با اینکه شناختی از ما ندارند اما علاوه بر رای در پست ثابت وبلاگشون برای ما تبلیغ کردن که چون تعداد این عزیزان  زیاد است در اینجا نمی تونیم که اسم این عزیزان رو ذکر کنیم به همین علت  فقط ازشون تشکر ویژه می ک...
19 مرداد 1392
2058 2 158 ادامه مطلب

هشت ماهگی

           هشت ماهه شدم                                                           هشت ماه می گذرد از شروع اولین نفس ، اولین طپش قلب ،اولین گریه و اولین خنده در این دنیای زمینی ،هشت ماه می گذرد از تجربه احساسهای زمینی ، از دوست داشتن ، از دوست داشته شدن و با هم بودن آره عزیزان :      هشت ماهه شدم                                      ...
12 مرداد 1392
1443 2 122 ادامه مطلب

آخه چه کاریه !!

من نمیدونم جدیدا این چه مدیه که اومده میان لباس دخترا رو تن پسرا می کنن  دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ بعد خاله اومده یه شال رو سر من کرده و  ازم عکس انداخته ، بعد خودشون دم به ساعت عکسو میبینند و می خندند        آخ چه کاریه آخه ؟؟!!      راستی من تو دومین  اعلام  رتبه بندی و آراء  مسابقه نی نی وبلاگ اومدم رتبه دوم  دسته همه اونایی که بهم رای دادند درد نکنه شرمنده کردین ، البته اونایی هم که از این به بعد بهم رای میدن ، چون مسابقه تا عید فطر ادامه داره ، همتون رو دوست دارم  اینم تصویر نتایج تا ششم مرداد 92     ...
7 مرداد 1392
2239 2 128 ادامه مطلب

فوورایتها یا همون علاقه مندیهای من

 منم مث همه موجودات پس از سپری کردن دوران سکون و بی تحرکی    وارد دوران شور و نشاط و تحرک شدم   یعنی طوری که تا منو زمین میزارن سریع به یه طرف جهش بر می دارم و به وسایل خونه حمله ور میشم     حالا دیگه بجز مامان و بابا،  من نسبت  به خیلی چیزا واکنش نشون میدم  ، یکی اینکه  وقتی  به در اتاق ضربه میزنند و میگن کیه ؟ : مسیحاست !!!  یعنی تو این حالت چنان ذوقی می کنم که انگار تموم دنیا مال خودمه    جدیدا علاقه خاصی به لامپ و روشنایی دارم  تا اسم لامپ میاد من سریع بالا رو نگاه میکنم و دستم رو به سمت پریزها دراز می کنم یا صدای پیامهای بازرگانی که از تلوی...
24 تير 1392

تب نابستون

هفته گذشته یکباره هر دو سه ساعت یه سرفه می کردم  اولش فقط سرفه بود ولی کم کم تب هم به اون اضافه شد ، مامان و بابا هم سریع منو بردن مطب دکتر    دکتر پس از یه سری معاینه گفت به علت گرما و سرما شدنه چیز مهمی نیست یه سری دارو نوشت و گفت مرتب استفاده کنه تا سریع خوب شه ، گفتم ای بابا چه زود دارویی شدیم خلاصه دو روز گذشت حال من چنان تفاوتی نکرد بعدازظهر چهارشنبه بود که درجه تب رو به بالا می رفت اولش شد سی وهشت بعد شد سی و هشت و نیم ، دیگه استامینفون و پاشویه هم اثر نداشت  یه دفه دیدیم از سی و نه هم گذشت یه بلوایی به پا شد و منو سریعا رسوندن به بیمارستان ، تو بیمارستان تبم حدود چهل درجه بود که دکتر گفت باید بستری بشه و پ...
19 تير 1392

جل الخالق ، چه دنیایی داریم ما !!!!!

سلام  سلام سلام ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام  به دوستان جون جونی خودم  یه مدت نبودم  و به دوستان سر نزدم که خیلی خیلی معذرت می خوام ولی از این به بعد همیشه هستم و هر روز بهتون سر میزنم   امروز می خواستم ماجراهای این چند وقت رو مفصلا براتون بگم از واکسن شش ماهگی گرفته تا غذا خوردن و  سینه خیز رفتن و صد البته اولین کلمه که گفتم بَ بَ متمایل به بابا و خیلی چیزای دیگه ..... ولی یه اتفاقی افتاد  یکی از دوستان نمی دونم شاید هم دشمنان ولی به هرحال من میگم دوستان ، که خودش رو کاراگاه معرفی کرده یه نظر برای من گذاشته بود که من نظرش رو اینجا میزارم  و بعد چند نکته ...
28 خرداد 1392

یه دنیا تحول

سلام عــــــــــــــــــــــــــــزیزانم زیاد وقت ندارم  مفصل توضیح بدم البته من خیلی وقت دارم ولی بعضیا وقت ندارن بهم کمک کنن ولی به هر حال اومدم  بگم  ..... شــــــــــــــــــــــــش ماهه شدم - یه قاشق غذا خوردم - و.... اولین کلمه را گفتم   تازه هر دقیقه یه بار تکرار می کنم حالا سر فرصت میام کامل براتون میگم ،  راستی حدس بزنید چه کلمه ای رو برای اولین بار به زبون آوردم؟   ...
8 خرداد 1392